تب کردن بنیامین
چهارشنبه 22 آذر از بعد از ظهر بی قرار و نا آروم بودی .غروب که عزیز جون و خاله شیرین و هستی هم خونه ما بود تو همش گریه میکردی یعنی تا به امروز همچین سابقه ای نداشتی منم ناراحت و پریشون بودم و دل تو دلم نبود صبح بهت سرلاک داده بودم فکر کردم دل درد داری ولی هر کاری کردیم کولیک دادیم را بردمت ولی فایده ای نداشت شب که بابا امیر اومد من در حال گریه کردن بودم پرسید چی شده گفتم نمیتونم پسرمو بی حال و نا آروم ببینم گفت هیچی نیس پسرمون قویه ولی یه کم بعد دیدیم بدنت و سرت داغه با تب سنج تبت رو گرفتیم دیدیم 37نشون داد دوباره گرفتیم شد 38 و 5 دقیقه بعد 38 رو هم رد شد دیگه خیلی نگران شدیم پتو رو انداختیم روت و با عزیز جون و بابا امیر رفتیم کلینیک کودکان ب...